سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هرکه بر اساس دین، دوستی نکند و بر اساس دین، دشمنی نکند، دین ندارد . [امام صادق علیه السلام]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 24

از نکات مهمی که شائبه دخالت قدرتهای استعماری را در ماجرای ایجاد فرقه «بابیگری» و «بهائیگری» به یقین مبدل می سازد، حضور کنسول روسیه در مراسم اعدام «باب» و درخواست عفو برای اوست. بهاییان مدعی اند وقتی به خواسته کنسول توجه نمی شود و جنازه باب را به خندق می اندازند، وی نقاش ماهری را به محلی که جسد باب انداخته شده بود، می برد و از روی آن تصویری تهیه می نماید که نمونه ای از این تصویر هم اکنون در محل دفن او قرار دارد. (16)
کینیاز دالگورکی در مورد جریان معدوم شدن «علی محمد باب»، چنین می نویسد:
«(علی محمد) چند ماهی در بوشهر ریاضت می کشید ولی جرأت اظهاری نکرده. . . پس از دو ماه به طرف شیراز حرکت می نماید در راه جسته جسته عنوان مبشری را پیش کشیده نیابت امام عصر را اظهار می نماید تا به شیراز می رسد. . . و بعضی مردم عوام را دور خود جمع می نماید. . . (علما در مورد ادعاهایش از او سؤال می کنند و پس از چند چوب خوردن و چند ماه حبس) از شیراز بیرونش می نمایند. بیچاره عاق پدر و مادر با دست تهی از آنجا به اصفهان وارد می شود و لابد هزار مرتبه در دلش مرا لعنت کرده و نادم و پشیمان بود. . . همین که به من اطلاع رسید )او) وارد اصفهان شده یک نامه دوستانه به (منوچهر خان) معتمدالدوله حکمران اصفهان نوشتم و سفارش سید را نمودم که از دوستان من و دارای کرامت است از او نگاهداری شود. . . از بدبختی سید، معتمدالدوله مرحوم شد. سید بیچاره را گرفتند و به تهران روانه نمودند، من هم به وسیله میرزا حسین علی و میرزا یحیی و چند نفر دیگر در تهران جار و جنجال راه انداختم که صاحب الامر را گرفته اند، لذا دولت او را. . . به تبریز و از آنجا به ماکو بردند ولی دوستان من آن چه ممکن بود تلاش کردند و جنجال راه (انداختند). . . من بیش از آن چه می کردم نمی توانستم بکنم. . . به علاوه اگر سید را در تهران نگاه می داشتند و سؤالاتی از او می شد یقین داشتم سید آشکارا مطالب را می گفت و مرا رسوا می نمود. پس به فکر افتادم که سید را در خارج از تهران تلف نموده پس از آن جنجال بر پا نمایم. . . پس از کشته شدن سید خبر آن در تهران به من رسید و (به)میرزا حسینعلی(17) و چند نفر دیگر که سید را ندیده بودند گفتم جنجال بر پا نمایند. . . ».
نکته قابل توجه در ماجرای باب همگامی و وحدت رویه روسهای تزاری و استعمارگران انگلیسی است. این دو دولت که در اکثر موارد در ایران با یکدیگر رقابت داشتند، به دلایل نامعلوم بر سر مسأله باب با یکدیگر به نوعی تفاهم رسیده بودند. هرچند که بعد از کشته شدن «باب» روسها از انگلیسی ها سبقت جستند و با دخالت صریح سفیر روسیه در نجات جان «میرزا حسینعلی نوری» (بهأالله) - که به خاطر شرکت در طراحی توطئه ترور ناصرالدین شاه در آستانه اعدام قرار داشت - و انتقال او به عراق، نزد بهائیان عزیز و محترم تر شدند، تا جایی که بهأالله به افتخار امپراتور روسیه لوح ویژه ای صادر کرد و پسرش عبدالبهأ رسماً برای روسها جاسوسی می کرد.
این وضع تا انقلاب کمونیستی روسیه در سال 1917 ادامه داشت، پس از آن بهایی ها به طور کامل به دامان انگلستان افتادند و تا آنجا پیش رفتند که همان عبدالبهأ- که برای روسها جاسوسی می کرد- به خاطر خدماتش از دولت انگلیس لقب «سر» دریافت کرد. البته از سال 868 میلادی که میرزا حسینعلی نوری (بهأ) و همراهانش به «بندر عکا» منتقل شدند، پیوند بهائیان با کانون های مقتدر یهودی غرب تدوام یافت و مرکز بهائی گری در سرزمین فلسطین به ابزاری مهم برای عملیات بغرنج ایشان و شرکایشان در دستگاه استعماری بریتانیا بدل شد. به نوشته فریدون آدمیت:
«عنصر بهائی چون عنصر جهود(18)، به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. طرفه این که از جهودان نیز کسانی به این فرقه پیوستند و همان میراث سیاست انگلیس به آمریکا نیز رسیده است»(19).
این پیوند در دوران ریاست عباس افندی (عبدالبهأ) بر فرقه بهائی تداوم یافت.
در کتاب خطابات عبدالبهأ که در 288 صفحه و در مصر چاپ شده، در صفحه 23 در نطق سپتامبر 1911 م آمده است:
«اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است ارتباط تام حاصل می شود نتیجه به درجه ای می رسد که به زودی از افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می کند».
(20)
در دوران جنگ اول جهانی، فرقه بهایی کارکردهای اطلاعاتی جدی به سود دولت بریتانیا داشت و این اقدامات، کار را بدانجا رسانید که گویا در اواخر جنگ، مقامات نظامی عثمانی تصمیم گرفتند «عباس افندی» را اعدام کنند و اماکن بهائیان در «حیفا» و «عکا» را منهدم نمایند اما اندکی بعد عثمانی شکست خورد و این طرح تحقق نیافت.
پس از پایان جنگ اول جهانی، که قیمومیت فلسطین توسط شورای عالی متفقین به بریتانیا واگذار شد، سرهربرت ساموئل، اولین کمیسر عالی فلسطین که چرچیل، نام «شاه ساموئل» را بر او نهاده بود، در 5 سال حکومت مقتدرانه اش در فلسطین دوستی و همکاری نزدیکی با عباس افندی داشت. در اوایل حکومت «ساموئل» دربار بریتانیا به پاس قدردانی از خدمات بهائیان در دوران جنگ نشان و عنوان «شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به «عباس افندی» اعطا کرد. (21)
بهائیت را بشناسیم
میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) در سال 1233 قمری در تهران به دنیا آمد. پدرش «میرزا عباس» به کار منشیگری و حسابداری و معلمی در خانه شاهزادگان و اشراف روزگار اشتغال داشت و حسینعلی خواندن و نوشتن را نزد پدر آموخت. البته او بعدها ادعای «امّی» بودن کرد، اما خواهرش این امر را تکذیب می کند.
با پیدایی «سیدعلی محمد شیرازی» (باب)، میرزا حسینعلی با پیروی از فرقهه بابیگری کم کم از سران مهم فرقه «بابیه» می شود. وی در افتضاحات «بدشت» واقع در حوالی شمال شرقی کشور که در آنجا هواداران و پیروان «باب» نسخ دین مبین اسلام را اعلام کردند، حضوری فعال داشت. در این روز طاهره قره العین با چند تن از مردان پیرو باب همبستر شد و چون خبر اعمال زشت و غیر اخلاقی و پرده دری های آنان به محمدشاه قاجار رسید فرمان قتل او را صادر کرد. اما با مرگ محمدشاه این فرمان اجرا نشد و میرزاحسینعلی با حمایت مأموران سفارت روسیه به تهران بازگشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
16- تصویر این نقاشی ادعایی در موزه «کرمل»، واقع در کوه کرمل، که بزرگترین معبد و مشرق الاذکار بهائیان در فلسطین اشغالی ایجاد شده، نگهداری می شود.
17- طبق خاطرات دالگورکی جریان آشنایی دالگورکی و میرزا حسینعلی نورکجوری (بهأالله) و میرزا یحیی (صبح ازل) قبل از سفر دالگورکی به عتبات است. دالگورکی با این دو نفر در خانه احمد گیلانی و به نیت جاسوسی رابطه برقرار کرده است و در این مورد می نویسد:
«من چند نفر محرم خود را ]در این جلسات[ تربیت جاسوسی می نمودم و هیچکدام لیاقت میرزا حسینعلی و برادرش ]میرزا یحیی[ را نداشتند».
18- جهود: یهودی، کلیمی، اسرائیلی، فرهنگ دهخدا.
19- فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، صص 458-.457
20- نورالدین چهاردهی، چگونه بهائیت پدید آمد، ص .210
21 -عبداله شهبازی، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، پاییز .1382


منبع : http://www.bahaeeat.blogfa.com


 نوشته شده توسط قیاس در چهارشنبه 86/12/15 و ساعت 5:54 عصر | نظرات دیگران()

پس از آغاز پادشاهی «ناصرالدین شاه»، میرزاتقی خان امیرکبیر که از نقش میرزا حسینعلی نوری در تحرکات و بلوای بابیان خبر داشت، او را به عراق تبعید کرد. میرزا حسینعلی نوری پس از عزل و قتل ناجوانمردانه امیرکبیر(22)، که بهائیان آن را انتقام الهی می نامند، (23) و در ایام صدارت میرزا آقاخان نوری به ایران بازگشت و در رأس یک گروه، برنامه ای را برای ترور «ناصرالدین شاه» طراحی کرد. آنان با ششلول و قداره به شاه حمله بردند. اما این طرح ناکام ماند و کلیه «بابیان» فعال در این برنامه بازداشت و به فرمان شاه به اعدام محکوم گردیدند و هریک از آنها برای اعدام به یکی از اصناف تهران سپرده شدند و از میان آنها تنها «میرزاحسینعلی نورکجوری» (بهأالله) با دخالت سفیر روس جان سالم به در برد.
میرزا حسینعلی (بهأالله) پس از طراحی برنامه ترور شاه، برای اینکه از مظان اتهام دور باشد، قبل از اجرای این طرح به خانه ییلاقی میرزاآقاخان نوری صدراعظم وقت و جانشین «امیرکبیر» می رود و منتظر نتیجه اقدام همفکران و بابی های مأمور ترور می ماند. چون خبر شکست این توطئه و بازداشت «بابی ها» به او می رسد، به سرعت خود را به سفارت روسیه در «زرگنده» می رساند. شوقی ربانی رهبر بهائیان در روزگار رضاخان و محمدرضا پهلوی در این مورد چنین می نویسد:
«هنگامی که قضیه سوءقصد اتفاق افتاد، حضرت بهأالله در لواسان تشریف داشتند و میهمان صدراعظم بودند و خبر این حادثه در قریه افجه به ایشان رسید. . . سواره به اردوی شاه که در نیاوران بود رفتند و در بین راه به سفارت روس که در زرگنده نزدیک نیاوران بود رسیدند. در زرگنده میرزامجید شوهر همشیره مبارک که در خدمت سفیر روس پرنس دالگورکی سمت منشیگری داشت آن حضرت را ملاقات کرد و ایشان را به منزل خود که متصل به خانه سفیر بود دعوت و هدایت نمود. شاه از استماع این خبر غرق دریای تعجب و حیرت شد و معتمدین مخصوص به سفارت فرستاد. . . تا حضرت بهأالله را از سفارت روس تحویل گرفته به نزد شاه بیاورند. . . سفیرروس از تسلیم حضرت بهأالله به نمایندگان شاه امتناع ورزید و از هیکل مبارک استدعا نمود که به خانه صدراعظم تشریف ببرند ضمناً از شخص وزیر به طور صریح و رسمی خواستار گردید ودیعه پربهایی که دولت روس به وی می سپارد در حفظ و حراست آن بکوشد. . . و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید حضرت بهأالله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی و اگر آسیبی به حضرت بهأالله برسد و حادثه ای رخ دهد تو مسؤول سفارت روس خواهی بود. . . »(24)
ناصرالدین شاه که از حادثه ترور سخت به خشم آمده بود، آنچنان که باید و شاید به خواسته های سفیر روسیه توجه نمی کند و «میرزا حسینعلی» را به زندان می اندازد. اما به این سبب که وی با مساعدت و موافقت دولت روسیه به سلطنت رسیده بود و توان مقابله با قدرت استعماری روسیه تزاری را نداشت و پرنس دالگورکی سفیرروسیه هم مرتباً ماجرا را دنبال می کرد، سرانجام با این شرط که «میرزا حسینعلی نوری» (بهأالله) برای همیشه از ایران تبعید شود، با آزادی او موافقت می کند.
بهائیان بر این اعتقادند که پس از آزادی «میرزاحسینعلی نوری»، سفیر روسیه رسماً از او دعوت کرد تا به خاک روسیه برود. اما دولت ایران وی را به عراق فرستاد و او را در حالی که توسط تعدادی از نیروهای روسی و ایرانی همراهی می شد، از ایران تبعید کرد.
میرزاحسینعلی نوری پس از آزادی از زندان لوح ویژه ای به زبان عربی درباره امپراتور روسیه نیکلاویج الکساندردوم صادر می کند که متن فارسی آن به این شرح است:
«یکی از سفیران تو مرا هنگامی که در زندان تهران زیر غل و زنجیر بودم یاری و همراهی کرد و به این خاطر خداوند برای تو مقامی معین فرمود که جز خودش هیچکس رفعت آن را نمی داند»(25).
بابیان وبهائیان توسل به زور را برای پذیرفتن آئین خودمنع کرده بودند، مگر در مورد مسلمانان که مال و جان و ناموس آنان را مباح اعلام کرده و حتی آنان را شکنجه می دادند و سپس به شهادت می رساندند. البته قساوت و سبعیت از جمله خصائص اولیه اعضای فرقه بابیت بوده که فریدون آدمیت در مورد آنان گفته است که آنان در جریان شورشهای خود با مردم و نیروهای دولتی رفتاری سبعانه داشتند و اسیران جنگی رادست و پا می بریدند و در آتش می سوزاندند. او بساط بهأ را از روز نخست مبتنی بر دستگاه میرغضبی و آدمکشی می داند(26) و عبدالحمید آیتی نیزبهائیان را دارای اخلاقی خشن و سخت دل و کینه جو و متظاهر به مهر ومحبت معرفی می کند.
(27)
در این مورد می توان به حادثه تلخ قلعه طبرسی مازندران و حوادث خونبار «زنجان» توسط بابیان که با قتل و غارت و جنایات بیشماری همراه بود و بالأخره پس از خونریزی بسیار توسط حکومت سرکوب شد، اشاره کرد. (28)
به دنبال تبعید میرزاحسینعلی، برادر بزرگترش میرزایحیی صبح ازل هم با لباس مبدل خود را به عراق می رساند و کم کم اجتماعی از بابیان در خاک عراق ایجاد می گردد که مهم ترین هدفشان اذیت و آزار شیعیان بود. به طوری که شوقی افندی می نویسد:
«در عراق شیوه بابیان این بود که شب ها به دزدیدن لباس و نقدینه و کفش و کلاه زوار اماکن مقدسه و شمع ها و صحایف و زیارتنامه ها و جام های آب سقاخانه ها پردازند. »
(29)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
22
- ترور امیرکبیر را« بابی»ها طراحی کرده بودند. عبدالله شهبازی، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، مورخه پاییز 1382، ص .38
23- در فرقه های ضاله بابیگری و بهائیگری، ناصر الدین شاه قاجار موقعیت ومنزلت «شمربن ذی الجوشن» قاتل حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را دارد و میرزاتقی خان امیرکبیر نیز شخصیتی همسان وهم شأن «ابن سعد» سپهسالار یزید بن معاویه در حادثه خونبار کربلا را داراست. نگارنده از یکی از بهائی زادگان متعصب شنیدم که سقوط سریع امیرکبیر از صدارت و سپس قتل فجیع او درحمام فین کاشان، را انتقام الهی و نتیجه رفتاری می دانست که با «حضرت نقطه اولی و پیروانش» ]یکی از القاب سید محمد علی «باب»، حضرت «نقطه اولی» بوده است[ مرتکب شد و تلاش برای از بین بردن ناصر الدین شاه در شمار واجبات این فرقه پوشالی محسوب می شده است. (مؤلف) این زن که خانم سلطانی نام داشت و در همسایگی خانه ما زندگی می کرد، هرروز دعا یا لوح مخصوصی را در لعن ونفرین ناصرالدین شاه می خواند. (البته باید به بهائیان حق داد که چنین تصوری نسبت به امیرکبیر داشته باشند چرا که تیزبینی و دقت امیرکبیر موجب حفاظت از اصول دین تحریف نشده و جلوگیری از رشد بهائیت - با وجود حمایت های پنهان و آشکار روسیه از آنان و همچنین نفوذ روسیه در دربار ایران - در دربار و در نتیجه ایران گردید).
24- شوقی افندی، قرن بدیع، جلد یک، صص 319-.318
25 -دکتر سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1380، ص .148
26 -فریدون آدمیت، امیر کبیر و ایران، ص .457
27- عبداله شهبازی، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره 27، سال هفتم، پاییز .1382
28 -برخی از این درگیری ها و جنایات در کتاب بهائیان، نوشته سیدمحمدباقر نجفی، صص 533 - 613 ذکر شده است.
29- شوقی افندی، قرن بدیع، جلددوم، ص .122


منبع : http://www.bahaeeat.blogfa.com


 نوشته شده توسط قیاس در چهارشنبه 86/12/15 و ساعت 5:53 عصر | نظرات دیگران()

او می افزایدبه سبب کینه ای که بابیان از شیعیان داشتند، در ایام عاشورای حسینی در کربلا جشن و پایکوبی راه می انداختند که این سنت بی شرمانه از قره العین(30) به یادگار مانده بود.
رفتار دد منشانه و دور از انصاف بابی ها با مسلمین اندک اندک بالا می گیرد تا جایی که به زد و خورد می انجامد. انجام اینگونه اعمال وحشیانه ادعا نیست، حتی حسینعلی نوری بهأالله (رهبر اصلی و به اصطلاح پیامبر این فرقه) در این مورد می گوید:
«جمیع ملوک الیوم این طایفه را اهل فساد می دانند، چه که فی الحقیقه در اوایل اعمالی از این طایفه ظاهر ]می شد[ که فرایض ایمان مرتعد(31) (می شد). در اموال ناس، من غیر اذن تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دمأ را از اعمال حسنه می شمردند.
»(32)
بهأالله پس از این همه فجایع در لوح خود آورده:
«این ظهور، ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است چه که حکم جهاد را از کتاب محو نموده و منع کرده».
(33)
البته او از اول هم همواره سعی در حفظ جان خود و دوری از مهالک و معارک بابیه داشت، پس از اعلان دعوت نیز، طریقه مبارزه رویاروی را کنار گذاشته و پای از جنگ و ستیز فرا کشید (اما از ترور و ضربت مخفی زدن دریغ نکرد) چه در این طریقه و روش دین سازی، هم شخص دین ساز، از خطرات برکنار است و هم افراد مردم چون خود را با خطر مواجه نمی بینند بیشتر به دین وی وارد می شوند، تا در مذهبی که اساسش بر شورش و انقلاب بر ضد دولت و حکومت باشد.
میرزا حسینعلی به تجربه آموخته بود که در دین انقلابی باب نه مؤسس می ماند نه حروف حیّ، این بود که طریقه و تاکتیک را عوض کرد و «قتال و جدال و دفاع و جهاد» را که مایه خطر بود کنار گذاشت و به اصطلاح «علم و عرفان و نطق و بیان» جای سیف و سنان را گرفت. البته این طریقه با صرفه تر بود، زیرا در نطق و بیان کمتر خطر جان است. (34)
سرانجام رفتار غیرانسانی بابی ها موجب می شود تا در سال 280 قمری دولت عثمانی آنان را به استانبول تبعید نماید.
در آغاز این سفر تبعید، میرزاحسینعلی داعیه خویش را آشکار می سازد و ادعای «من یظهره اللهی» می کند و می گوید «آنکس که منتظر او هستید، من هستم» و به این ترتیب ادعای مهدویت نمود و با این ادعا بین بابی ها ایجاد اختلاف می کند. تا جایی که میرزا یحیی صبح ازل - برادر بزرگ تر بهأالله - می گوید: «برادرم سودای ریاست دارد».
بحث و جدل بین بابیان بر سر جانشینی و ادعای مهدویت بهأالله مدت چندماه به طول انجامید. در این زمان کاروان بابیان را از استانبول به سمت «ادرنه»(35) حرکت دادند. در این شهر اختلاف آنان چهره علنی گرفت و کار آنان به درگیری و چند دستگی کشید. به این صورت که گروهی جانب برادر بزرگتر یعنی میرزا یحیی صبح ازل را گرفتند و او را پیشوای خود خواندند و «ازلی» نام گرفتند و گروهی دیگر ادعای میرزا حسینعلی بهأالله را پذیرفتند و «بهائی» نامیده شدند و عده ای هم به دنبال میرزا اسدالله دیانی رفتند و«دیانی» شهرت یافتند. عده ای هم دامن رؤسا و سرکردگان بابیگری را رها کرده تنها کتاب «بیان» را محترم شمردند که به «بیانی ها» معروف گردیدند.
این درگیری ها و انشعابات آسیب های فراوانی به فرقه ضاله بابیگری وارد آورد. در این میانه «بهأالله» اعلام داشت که وصیت باب پیرامون جانشینی «میرزا یحیی صبح ازل» ساختگی است و او به دستیاری میرزا عبدالکریم قزوینی کاتب، آن را جعل کرده اند. بهأالله از همین زمان دست از ادعای مهدویت و «من یظهره اللهی» کشید و با صراحت اعلام داشت که از زمان زندانی شدن در تهران، یعنی در سال 1269 به مقام پیامبری رسیده است و وظیفه همگان است که به او ایمان بیاورند.
این جدال و جدایی در شهر «ادرنه» موجب درگیری بین هواداران «بهأالله» و «صبح ازل» شد و سرانجام کارشان به زد و خورد و کشتار کشید و حتی ماجرا تا آنجا پیش رفت که «میرزا حسینعلی» (بهأالله)، با نهایت بی شرمی رسماً برادر خود «میرزا یحیی» (صبح ازل) را که سالها به عنوان جانشین باب او را مورد تکریم و احترام قرار می داد، حرامزاده خواند و مدعی شد که با همسر دوم «سیدعلی محمد باب» روابط نامشروع جنسی داشته است و به همین سبب به همسر باب لقب «ام الفواحش» داد. «میرزا یحیی» همچنین از جانب بهأ و بهائیان به القاب خر، گاو نر، گوساله، مار، مگس، سوسک و. . . مفتخر گردید. در این میان، ازلیان هم بیکار ننشستند و علاوه بر گفتن مسائل زشت اخلاقی در مورد «بهأ» خطاب به او گفتند، جناب ایشان (بهأالله) را نشاید که پیش از درمان رعشه دست! و باد فتق! خود به علاج دردهای بشریت بپردازند و کوس نبوت یا الوهیت زنند و. . .
پس از اینکه کار درگیری و اختلاف بابیان به کشت و کشتار رسید، زعمای کشور عثمانی تصمیم به جدایی آنان گرفتند و «میرزا یحیی صبح ازل» را به جزیره قبرس و «میرزا حسینعلی» بهأالله و هوادارانش را به «قلعه عکا» در خاک فلسطین تبعید کردند.
البته تبعید بهأ از ایران و دوری او از مردم و در نتیجه عدم دسترسی مردم به وی و افکار او، به نفع بهائیان و با رضایت سران بهائیت صورت می گرفت و عبدالبهأ در یکی از الواح به مزایای این امر اشاره می کند. ودر این میان بهائیان تا آنجا که توانستند با شیوه مظلوم نمایی دلهای غافلان را به خود جلب کردند.
میرزا حسینعلی «بهأالله» پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنی دست از ادعای نایب باب بودن برداشت و رسماً خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعماری روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد ایجاد کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
30- طاهره قزوینی دختر حاج ملاصالح قزوینی برغانی، برادرزاده و عروس حاج ملا محمد تقی قزوینی معروف به «شهید ثالث» که با استفاده از استعداد و تیزهوشی خداداد و منحصر پدر وعموی دیگرش - ملا محمد علی برغانی، از مریدان خاصه سید کاظم رشتی - که اخباری مسلک بودند به حلقه طلاب در آمده بود و سیدکاظم او را در رسائل جوابیه خود قره العین نامیده بود. او کسی است که با بی حجابی و بی عفتی خود و سوءاستفاده از آشنایی با علوم دینی عده بسیاری را به بابیگری کشاند. تاریخ نویسان وجود اورا عمده ترین عامل نشر عقاید بابیت دربین زنان می دانند. همچنین شهادت شهید ثالث، عمو و پدر شوهر او به تحریک قره العین صورت گرفت (بهائیت در ایران، ص 135-132). زشتی و قبح اعمال قره العین به حدی است که پیروان این فرقه نیز به آن معترضند، از جمله خواهر میرزا حسینعلی (بهأ) بعدها در مورد قره العین و تندروی های او در لوح عمّه گفته است که قره العین یک دفعه بی حکمتی کرد و هنوز از کله مردم نمی توانیم به در آوریم. (فتنه باب، ص 175).
31- یعنی پشت ایمان از رفتار ایشان به لرزه در می آید.
32- میرزا حسینعلی نوری (بهأ)، مائده آسمانی، جزوهفتم، ص .130
33- میرزا حسینعلی نوری(بهأالله)، اقتدارات، چاپ سنگی، 1310 هص ق، خط مشکین قلم، ص .28
34- عبدالحسین نوایی، فتنه باب، صص 213-.212
35- از شهرهای ترکیه.


منبع : http://www.bahaeeat.blogfa.com


 نوشته شده توسط قیاس در چهارشنبه 86/12/15 و ساعت 5:51 عصر | نظرات دیگران()

حمایت دولت روسیه تزاری تا پایان حاکمیت خاندان رومانوف (تزارها) و پیروزی انقلاب کمونیستی در اکتبر 1917 میلادی ادامه یافت. «بهأالله» نیز وابستگی به روسیه را پنهان نمی کرد. به طوری که در یکی از الواح خود از پیروانش می خواهد تا همواره دولت بهیه روس را دعا کنند.
کینیاز دالگورکی جریان را چنین شرح می دهد:
«(پس از ترور ناصرالدین شاه) میرزا حسینعلی و بعضی دیگر از محارم مرا هم گرفتند، من از آنها حمایت کرده با هزاران زحمت همه کارکنان سفارت حتی خود من شهادت دادیم که اینها بابی نیستند لذا آنها را از مرگ نجات داده به بغداد روانه شان کردیم. من به میرزا حسینعلی گفتم که تو میرزا یحیی را در پس پرده بگذار و او را من یظهره الله بخوان. . . و مبلغ زیادی به آنها پول دادم. . . (از آنجا که) میرزا حسینعلی هم پیرمرد و هم علم و اطلاع نداشت لذا چند نفر آدم باسواد همراه او نمودم. . .
زن و بچه و کس و کار او (حسینعلی) را هم روانه بغداد کردم که دلبازپسی نداشته باشد و در آنجا تشکیلاتی دادند. کاتب وحی درست کردند، من هم چند نفر منشی و کتب چندی که از سید مانده بود جرح و تعدیل نموده برای آنها فرستادم که نسخ زیادی از آنها استنساخ نمایند. بعضی از الواح را از برای آنهایی که سید را ندیده و گول خورده بودند هر ماه تهیه کرده و می فرستادند.
یک قسمت کار سفارتخانه منحصر به تهیه الواح و انتظام کار بابیها بود. . . و همه ماهه برای او (حسینعلی) و مردمش دو سه هزار تومان پول می فرستادم و در این بین دولت عثمانی آنها را به اسلامبول و از آنجا به «ادرنه» فرستاد و دولت روسیه هم به تقویت آنها پرداخت. خانه و مکان برای آنها تهیه می شد و ما آن لوایح را با یک آب و تابی به ولایات می فرستادیم. . . در این ضمن میرزا حسینعلی با برادر سر ریاست به هم زد و میرزا یحیی زیربار برادر خود نرفت. . . از برادر جدا شده به طرف جزیره قبرس رفت. . . . و خود را «صبح ازل» نامید.
. . . ما درصدد برآمدیم عباس پسر حسینعلی را بگذاریم درس بخواند. . . به واسطه شهرت هایی که به اسم میرزا یحیی داده بودند لابد شدیم اسم بابی را تبدیل به بهایی کنیم».
(36)
از آنجا که این الواح توسط روس ها نوشته می شد و حسینعلی میرزا هم سواد درست و حسابی نداشت و مطالب مندرج در الواح آشفته و متناقض بود، اعتراضاتی در پی داشت. حسینعلی میرزا در پاسخ کسانی که به عدم رعایت اصول زبان عربی توسط او ایراد گرفته اند می گوید:
«یا معشرالعلمأ لاتفرقوا کتاب الله بما عندکم من القواعد و العلوم انه لقسطاس الحق بین الخلق قدیوزن ما عند الامم بهذاً لقسطاس الاعظم و انه بنفسه لوانتم تعلمون».
(37)
حاصل آنکه: علما نباید نوشته های این کتاب را با قاعده های صرف و نحو بسنجند، بلکه باید قاعده های ادب عرب را با این نوشته های من بسنجند!
(38)
در کتاب «قرن بدیع» بهاییان، درباره فرستادن میرزا حسینعلی بهأ به «عکا» چنین آمده است:
«صبح دوم جمادی الاولی 1285 هجری (مطابق با 21 اوت 1868) سفینه حامل مهاجرین که به یک شرکت اتریشی تعلق داشت، به جانب اسکندریه حرکت نمود. . . در اسکندریه مهاجرین به سفینه دیگری که متعلق به همان شرکت بود منتقل گردیدند و آن سفینه پس از توقف مختصر به جانب حیفا رهسپار شد. چند ساعت بعد با یک کشتی شراعی (بادبانی) به جانب عکا حرکت نمودند و بعد از ظهر یوم 2 جمادی الاولی 1285 به شهر اخیر وارد شدند. . . »(39)
میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) پس از 24 سال زندگی در شهر «عکا» در روز دوم ذیقعده 1309 هجری قمری مرد و در همان شهر دفن شد که هم اکنون قبر او قبله بهائیان است. یکی از مبلغین معروف بهائی به نام محمدعلی قائنی در این مورد می نویسد:
«قبله ما اهل بهأ روضه مبارکه در مدینه عکا می باشد که در وقت نماز خواندن باید رو به آن بایستیم و قلباً متوجه به «جمال قدم» یعنی بهأ باشیم. . . »(
40)
ادعای الوهیت
میرزا حسینعلی بهأالله پس از ادعای پیامبری مدعی «الوهیت» می شود و خود را خداوند و خالق جهان می شمارد. ادعای «الوهیت» میرزا حسینعلی نور کجوری (بهأالله) بیشتر به یک شوخی می ماند و عده ای تصور می کنند که این امر ساخته و پرداخته مخالفان بهائیت بوده است. اما نگاهی از سر تأمل بر نوشته های میرزا حسینعلی نوری (بهأالله) این شائبه را به یقین تبدیل می کند. برای اثبات ادعای الوهیت بهأالله به چند نمونه از نوشته های اونگاه می کنیم. بهأالله هنگامی که در زندان عکا گرفتار بود، چنین نگاشت:
«اسمع ما یوحی من شطر البلأ علی بقعه المحنه و الابتلأ من سدره القضأ انه لا اله الا انا المسجون الفرید».
(41)
(بشنو آنچه را که وحی می شود از مصدر بلا بر زمین غم و اندوه از سدره قضا بر ما به اینکه نیست خدایی جز من زندانی یکتا».
در قسمتی دیگر از کتاب مبین می گوید:
«کذلک امر ربک اذکان مسجوناً فی اءخرب البلاد».
(42)
(اینگونه امر کرد پروردگارت، زمانی که بود زندانی در خراب ترین شهرها».
و نیز می گوید:
«تفکر فی الدنیا و شأن اهلها ان الذی خلق العالم لنفسه قد حبس فی اءخرب الدیار بما اکتسبت ایدی الظالمین».
(43)
(درباره دنیا و حالات مردم آن بیندیش. زیرا آنکه جهان را برای خود خلق کرد، در خراب ترین مکان ها به دست ستمکاران زندانی است).
و در جای دیگری از کتاب مبین آورده است:
«ان الذی خلق العالم لنفسه منعوه اءن ینظر الی اءحد من احبائه»(44)
(آن کسی که جهان را برای خودش خلق کرد، او را منع می کنند که حتی به یکی از دوستانش نظر افکند).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
36- خاطرات پرنس دالگورکی، کتابفروشی حافظ، سیدابوالقاسم مرعشی.
37- کتاب «اقدس»، ص 28، چاپ مطبعه ناصری، 49 صفحه 19 سطری.
38- سیدمحمد باقر نجفی، بهائیان، ص .456
39-کتاب قرن بدیع، ص .214
40- بررسی باب و بهأ، جلد دوم، ص .12
41- میرزا حسینعلی نور کجوری (بهأالله)، کتاب مبین، چاپ 1308 قمری، ص .286
42- میرزا حسینعلی نوری (بهأالله)، کتاب مبین، ص .342
43- میرزا حسینعلی نوری (بهأالله)، کتاب مبین، ص .56
44- میرزا حسینعلی نوری (بهأالله)، کتاب مبین، ص .233


منبع : http://www.bahaeeat.blogfa.com


 نوشته شده توسط قیاس در چهارشنبه 86/12/15 و ساعت 5:49 عصر | نظرات دیگران()

حسینعلی بهأ انبوه پر شمار مردم را که به ادعای خدایی او وقعی نمی گذاشتند در شمار غافلین می خواند و در جواب کسانی که از او می پرسیدند: تو که خود را خدا می دانی، چرا بعضی از مواقع می گویی ای خدا، و در بعضی از نوشته هایت از او استمداد می طلبی؟ می گوید:
«یدعو ظاهری باطنی و باطنی ظاهری لیست فی الملک سوای ولکن الناس فی غفله مبین».
(45)
(باطن من ظاهر من را می خواند و ظاهرم باطنم را، در جهان معبودی غیر از من نیست، لیکن مردم در غفلت آشکارند).
و در کتاب بدیع نیز آمده است:
«انه یقول (خود بهأ) حینئذ اننی انا الله لا اله الا انا کما قال النقطه (سیدباب) من قبل و بعینه یقول من یأتینی من بعد».
(46)
کتاب «بیان» کتاب آسمانی! باب
سیدعلی محمد باب پس از ادعای نبوّت، مطالب بی سر و ته خود را در قالب کتاب به پیروان خود عرضه کرد. اعتضادالسلطنه که خود معاصر باب بوده در این باره می نویسد:
«و از مزخرفات خود بعضی را قرآن و برخی را مناجات نام نهاد و به آنها داد که به جای قرآن مجید و صحیفه سجادیه آن کلمات را قرائت کنند. . . ». (47)
باب در کتاب تفسیر سوره یوسف، خود را العیاذ باللّه از خاتم النبیین بالاتر دانسته، به این دلیل که مقام محمد «صلوات الله علیه و آله» مقام الف بود و مقام من نقطه!!.
 (48)
باب کتاب اساسی تعلیماتی خود را بیان نامیده و طبق معمول خود، اساس تقسیمات آن را بر 19 گذاشته و کتاب را به 19 واحد و هر واحد را به 19 باب تقسیم کرده است ولی خود او یا علمش کفایت نکرده که این کتاب اساسی خود را تمام کند!! زیرا فقط 11 واحد را نوشته و کتاب را ناتمام گذارده و اتمام آن را به «من یظهره الله» حوالت کرده است. . . خود باب بیان عربی را تا واحد یازدهم بیشتر نتوانست بنویسد خلیفه او (صبح ازل) نیز فقط بیان فارسی را تا واحد یازدهم تکمیل کرده است.
(49)
معمولاً نامه ها و کتب باب با خطبه و مناجات و حمد خدا شروع می شود و در این قسمت درست تقلیدی ناقص از قرآن کریم است و حتی اغلب عبارات قرآن مجید را بعینه یا با تفاوت جزئی به نام خود آورده است و از این حد که می گذرد و به مطلب می پردازد، سنگینی و اغلاط و اشکال آن شروع می شود و اغلب اوقات کلمات مخالف قواعد صرف و جملات ناسازگار با اصول نحو در آن پیدا می آید. صاحب کتاب «باب و بها را بشناسید» برای نمونه قسمتی از نوشته های او را نقل کرده و نموداری از اسلوب ثقیل و متصنع و مغلوط او به دست داده است و ما نیز قسمت هایی کوچک از کتب مختلف او نقل می کنیم تا نمونه ای به دست داده باشیم و بر داوری ما در اسلوب نگارش غلط و عامیانه وی شاهدی عادل باشد. اینک قسمتی از لوحی که پیروانش سخت بدان می نازند:
«آثارالنقطه جل و عز البیان فی شؤن الخمسه من کتاب الله عز و جل کتاب الفأ بسم الله الأبهی بالله الله البهی البهی، الله لا اله هو الابهی الابهی الله لا اله الا هو البهی البهی، الله لا اله الا هو المبتهی المبتهی، الله لا اله الا هو المبهی المبهی، الله لا اله الا هو الواحد البهیان. ولله بهی بهیان بهأالسموات و الارض و ما بینهما و الله بهأباهی بهی و لله بهی بهیان بهیه السموات و الارض و ما بینهما و الله بهیان مبتهی مبتهأ ولله بهی بهیان ابتهأ السموات و الارض و ما بینهما ولله بهیان مبتهی مبتها».
(50)
این بود مقدمه لوحی که بهائیان خیلی به آن اهمیت می دهند و خواننده خود درک می کند که سراسر این جملات از لحاظ معنی نارسا و از لحاظ لفظ خلاف اصول علم صرف و تصریف لغات در عربی است. تازه اینکه مقصود نویسنده چیست؟! معلوم نیست. به همین جهت باز قسمت های دیگری از این لوح مهم!! را می آوریم تا خواننده را اطلاع بیشتری بر سبک و اسلوب مدعی و بدعت گذار بی مایه حاصل آید:
«هذا کتاب من عندالله المهیمن القیوم الی من یظهره الله انه لا اله الا انا العزیز المحبوب ان اشهد انه لا اله الا هو و کل له عابدون. انا قد جعلناک جلالا جلیلا للجاللین و انا قد جعلناک جمالا جمیلا للجاملین و انا قد جعلناک عظیمانا عظیماً للعاظمین و انا قد جعلناک نوراً نوراناً نویراً للناورین و انا قد جعلناک رحماناً رحیما للراحمین قل انا قد جعلناک عزاناً عزیزاً للعاززین قل انا قد جعلناک حباناً حبیباً للحاببین. . . ». (51)
باز از همین لوح معروف که بهائی ها آن را در حق میرزا حسینعلی می دانند:
«تبارک الله من رب ممتنع منیع و تبارک الله من ملک مقتدر قدیر و تبارک الله من سلط مستلط رفیع و تبارک الله من عظم معتظم عظیم و تبارک الله من شمخ مشتمخ شمیخ و تبارک الله من بذخ مبتذخ بذیخ و تبارک الله من فخر مفتخر فخیر و تبارک الله من ظهر مظتهر طهیر و تبارک الله من قهر مقتهر و قهیر و تبارک الله من غلب مغتلب غلیب. . . الخ».
(52)
این است آنچه به اسم «کتاب» برای معتقدین به خود آورده و لطف کلام در این است که این نوشته ها را «معجزه»ی خود می داند. معجزه ای که نه سر دارد نه ته! نه از لحاظ ادبی اهمیتی را حائز است نه از لحاظ دینی یا فلسفی یا علمی. برای نشان دادن اسلوب مکرر و دراز نویسی لاطائل وی من عقیده دارم همین مقدار کافی است. ولی برای این که توهمی نشود که ما یک قسمت را فقط ذکر کرده ایم، اینک نمونه های دیگر:
«یا خلیل بسم الله الا قدم الا قدم بسم الله الواحد القدام بسم الله المقدم المقدم بسم الله القادم القدام بسم الله القادم القدام بسم الله القادم القدوم بسم الله القادم القدمان (بعد از 25 بار تکرار دیگر) بالله الله الواحد القدام بالله الله المقدم المقدم بالله الله القادم القدام، بالله الله القادم القدوم بالله الله القادم القدوم (بعد از ده سطر دیگر به همین نحو تکرار) الله لا اله هو الاقدم الاقدم، الله لا اله الا هو الواحد القدام. الله لا اله الا هو المقدم المقدم. الله لا اله الا هو المقدم المقدم. الله لا اله اله هو القادم القدام. الله لا اله الا هو القادم القدوم. الله لا اله اله هو القادم القدمان. الله لا اله الا هو القادم المتقدم (بعد از ده سطر دیگر به همین نحو) اننی انا الله لا اله الا انا الاقدم، اننی انا الله لا اله انا الاقدم اننی انا الله لا اله الا انا الواحد القدام (به همین نحو 18 سطر دیگر تکرار می شود».
(53)
باز از یک لوح دیگر:
«بقوله ان هذا آثار نقطه عزوجل فی شئون الخمسه ، بسم الله البهی الابهی. الحمدالله الذی قد اظهر ذاتیات الحمدیات باطراز طرزاً طرزانیه و اشرق الکونیات الذاتیات باشراق شوارق شراق شرقانیه و الاح الذاتیات البازخیات بطوالع بدایع رقایع منایع مجد قدس متناعیه، استحمد حمداً ماحمده احد من قبل و لا یستحمده احد من بعد. حمداً طلع و اضأ و اشرق فانار و برق فأباد و اشرق فاضأ و تشعشع فارتفع و تسطع فامتنع حمداً شراقاً ذوالاشتراق و براقاً ذوالابتراق و شقاقاً ذوالاشتقاق، رقاقاً ذوالارتقاق. حقاقاً ذوالاحتقاق. کناز ذوالاکتناز، ذخار ذوالاذتخار، فخار ذوالافتخار و ظهار ذوالاظتهار».
(54)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
45- میرزا حسینعلی نوری (بهأالله)، کتاب مبین، ص .405
46- کتاب «بدیع»، چاپ 1286 هص ق، ص .154
47- عبدالحسین نوایی، فتنه باب، انتشارات بابک، چاپ سوم، بهار 1362، ص .14
48- عبدالحسین نوایی، فتنه باب، ص .160
49- عبدالحسین نوایی، فتنه باب، صص 164-.163
50- عبدالحسین نوایی، فتنه باب.
51- عبدالحسین نوایی، فتنه باب.
52- عبدالحسین نوایی، فتنه باب.
53- عبدالحسین نوایی، فتنه باب.
54 -عبدالحسین نوایی، فتنه باب.


منبع : http://www.bahaeeat.blogfa.com


 نوشته شده توسط قیاس در چهارشنبه 86/12/15 و ساعت 5:47 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

مرکز بهائیت شناسی در وب
قیاس
با سلام ........... این وبلاگ به منظور آشنایی شما عزیزان با بهائیت ایجاد شده است. امید است با مطالعه مطالب ، به حقیقت وجودی بهائیت پی ببرید . انتقادها و پیشنهادهای سازنده ی شما را با گوش جان می شنویم .

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 8
مجموع بازدیدها: 79109
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه